Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

How can they do that?

آخه من به تو چی بگم؟

حالا می‌فهمم چرا این چندوقته هر وقت منو می دیدی اخمات می‌رفت تو هم!

حالا می‌فهمم چرا بعد اون قضیه دیگه هیچ صمیمیتی بین ما نیست!

حالا می‌فهمم چرا تو اینقدر تلخ شدی!

حالا می‌فهمم چرا اینقدر نیش و کنایه می‌زنی!

.

خوب بهم حق بده که اون اوائل نتونستم درکت کنم...آخه من که نمی‌دونستم اینجوری-ه...

تو مقصر نیستی... همونطور که منم مقصر نیستم، انگار اونچه که خیلیا بهش میگن تقدیر، خواسته که ما دیگه با هم دوست نباشیم؛ نه اشتباه نکن من نمی‌خوام دشمن تو باشم (همونطور که می‌دونم تو هم نمی‌خوای)

من فقط نمی‌خوام وجود و حضور من به احساسات تو آسیب برسونه!

من نمی‌خوام هر لحظه‌ای که منو می‌بینی یاد گذشته بیفتی و اوقاتت تلخ شه!

من علت تصمیمت رو نمی‌دونم و اصلا هم نمی خوام بدونم!

فقط برات آرزوی خوشبختی میکنم...

تو این دنیای غریب هر اتفاق غیرمنتظره‌ای ممکن بیافته و دو تا دوستی رو که اونقدر با هم صمیمی بودن که فکر میکردن دوای درد همدیگه هستن، از هم دیگه جدا کنه!

برات آرزوی خوشبختی میکنم...

.

من حتی نمی‌خوام عروسیت بیام چون اینجوری میدونم تو کمتر اعصابت خرد میشه و بیشتر احساس خوشبختی کنی!

برات از صمیم قلب آرزوی خوشبختی میکنم...

.

.

سعی می‌کنم کمتر باهات تماس داشته باشم چون می‌دونم اینجوری بیشتر دوست داری...

.

.

فقط یه مساله برام وجود داره و اون اینکه: چطور این جماعت مردان می‌تونن دو نفر رو پشت‌سر هم دوست داشته باشن؟؟؟؟ ..... حالا اگه به اولی پیشنهاد دادن و نشد سریعا می‌رن سراغ دومی..... آخه من موندم چطوری با احساساتشون کنار میان؟؟؟؟؟...

.

شاید خیلی عجیب نباشه ولی همین مساله نه چندان عجیب، روابط من و تو رو به چنان پیچیدگی دچار کرد که در نهایت من مجبور شدم برای آرامش و خوشبختی تو (یکی از بهترین دوستام) رابطه‌ام رو باهات قطع کنم... 

.

برات آرزوی خوشبختی میکنم...

when does it rain?

و من همچنان امیدوارم.... 

به بزرگی و بزرگواریُ 

 نه یک انسان که یک فراانسان 

دلم باران می‌خواهد 

.  

باران 

باران 

پ.ن. این روزا حوصله هیچ کاری ندارم جز اینکه بخوام روزم شب بشه و شبم روز.... همین!

ساز بد آهنگ

خیلی بده که آدم مشکلات اطرافیانشو ببینه و هیچ‌کاری از دستش برنیاد...

یه جور احساس ناتوانی بهت دست میده که ناخداگاه این جمله تو ذهنت میاد:

.

.

«من اینجا بس دلم تنگ است

و

هر سازی که می‌بینم بد آهنگ است»

.

.

یه جور حس ناتوانی... تو این حس دوست نداری شاهد هر آنچه هست باشی.... ولی مجبوری باشی...

.

.

.

پ.ن. من تو زندگیم نعمت‌های خوبی داشتم و دارم که همیشه بخاطرش شکرگزارم ولی نمی‌دونم بعضی وقتا چرا حس میکنم تو باتلاق دارم دست و پا می‌زنم.

پ.ن. 2 خدایا به من توانایی ده تا تغییر دهم آنچه را که می‌توانم تغییر دهم و صبری ده تا بپذیرم آنچه را که نمی‌توانم تغییر دهم.(از یه فیلسوفی که اسمش یادم رفته)