تابستون 86 یه کار پژوهشی با یکی از استادا انجام دادم و بخشی از دستمزدش رو دریافت نکرده بودم...
الان اون استاد-ه ایمیل داده که موسسه 20 درصد از مبلغ قرارداد رو کسر کرده و من فقط میتونم نصف مبلغ باقیمونده رو پرداخت کنم...
.
.
میخوام بگم استاد و موسسه محترم(البته به ظاهر) کدوم علم و پژوهشی با پرداختهای دستمزدی دو سال بعد به نتیجه رسیده که این دومیش باشه...
حالا اگه کسی میتونه بیاد بگه که نخبهها نباید از این مملکت برن...
.
پ.ن. این یه تجربه بود که احساس کردم باید ثبت بشه...همین
در این که عشق مال آدمای بیکاره.....شکی نیست!
در این که عشق و عاشقی برای مرفهین بیدرد و بیدغدغه هستش....شکی نیست!
در این که عشق یکی از زیباترین مسائل موجود روی زمین-ه...شکی نیست!
در این که عشق و عاشقی دردسرهای خودشو داره...شکی نیست!
.
.
با وجود تمام این مسائلی که همهشون رو با تجربه کسب کردم فکر میکنم باید به یه چیزی اعتراف کنم... با این که من هیچوقت عاشق نبودم... شاید در این مورد دچار اشتباه هم شده باشم... قضیهاش خیلی مفصل-ه...(اعترافم باشه واسه بعد!)
اینو اینجا نوشتم تا یه روزی یادم بیفتده تا در موردش توضیحات بیشتر رو ارائه بدم.
.
.
پ.ن.۱. چهارشنبه تولدم بود...تقریبا چیز خاصی نداشت جز اینکه یکی از دوستام که فکر نمیکردم بهم زنگ زد و بسی خوشحال شدم.
پ.ن. ۲. پنجشنبه امتحانم رو دادم...بهتر-ه در موردش چیزی نگم...فقط اینکه نمیدونم چرا ما هر جا میریم امتحان بدیم ملت فکر میکنند که باید برن اونجا امتحان بدن...
پ.ن. ۳. الانم یه خورده سردرد دارم و دوست دارم برم بخوابم ...امیدوارم بتونم.
وقتی یه دختر ۱۶ ساله تو فامیلتون چند دوست پسر همزمان داره و در نهایت میشنوی که خانوادش برای رعایت قواعد خانوادگیشون (شما بخونین حفظ آبرو) دخترشونو مجبور کردن که با یه پسر۳۱-۳۲ساله ازدواج کنه... و اون دختر هم میپذیره...
چطوری می تونین بگین که عقلانیت تو زندگی ما ایرانیا نیست...
آخه یه دختر 16 ساله دارای چه نوع عقلانیتی می تونه باشه...
دارم فکر می کنم که آیا مدرن زندگی کردن و انتخاب دوست پسر...اونم از این نوع.... میارزید که آدم همچین زندگی نصیبش بشه...
.
.
.
بازم به این نتیجه میرسم که ما تو رودروایسی بین سنت و مدرن قرار گرفتیم... که نه هیچکدوم رو میتونیم رد کنیم و نه...