Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

ذهن من پاک شد...ممنونم

بعضی وقتا یه کار حیرت‌انگیز یه آدم می‌تونه چنان باعث فراموش شدن خودش بشه که خودت هم بمونی که چطور تونستی فراموش کنی....

ولی همین یه کار حیرت‌انگیز درسای زیادی رو هم بهم داد و فکر بازی که در قبل این کار نصیب من شد نعمت‌های بزرگی بودند که باید ارج بنهم....

بنابراین باید بگم که واقعا ازت ممنونم که ذهن من رو از آلودگی خودت پاک کردی....هر چند ممکنه کامپیوترم رو ویروسی کرده باشی که واقعا برام مهم نیست....

خدایا ممنونم....بعضی وقتا تو وقایع مختلفی که از اینو اون، جاهای مختلف و زمان‌های مختلف می‌بینم و میشنوم می‌بینمت....خیلی زیاد....خیلی بزرگ.

آموخته ام که ...

آموخته ام که ...

آموخته ام که ...

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید

ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین

پ.ن. هدف این پست در اومدن از مود پست قبلی بود چون دوست ندارم به یه سری از مسائل زیاد فکر کنم...همین.

روز واقعی زن

 خانم-ه رو می‌شناختم...یه زن حدودا 40 ساله که با یه پسر نوجوون، خونه باباش زندگی می کرد....می‌گفتند طلاق گرفته ...می گفتند پسر سرکشی داره ...

تا اینکه امروز شنیدم این زن به عنوان زن سوم اون مرد (شوهر سابقش) و در واقع صیغه اون به حساب می‌اومده که برای فرار از قید و بند خانواده پدری به صیغه اون درمیاد و وقتی به نداشتن هرگونه حق و حقوقی در قبال مرد و اون شرایط کذایی (البته با وجود یه بچه) آگاه میشه برمیگرده و خونه باباش رو ترجیح میده و اون مرد لوده که نمی دونم با چه حسابی هوا و هوس خودش رو می‌تونه جلو ببره الان زن چهارم رو اختیار کرده و به احتمال زیاد اون هم صیغه...

موندم اینجا قانون مملکت من چه حقی رو برای اون زن قائل-ه و یا برای اون بچه که نا‌خواسته دچار شرایط اینچنینی شده...

موندم ...اون زن با یه بچه‌ای که یقیناٌ نمی‌تونه محبتش رو ازش دریغ کنه...چیکار باید بکنه...جز اینکه نه تنها محبت، بلکه زندگیش رو هم فدای اون بچه کنه ...و اون مرد همچنان در پی هوا و هوس افسارگسیخته خودش جلو بره....

 دلم برای اون زن سوخت (شاید تاوان اشتباه خودش رو پس می داد...ولی...)و البته برای همه زنان سرزمینم که همچنان اسیر فرهنگ مردسالاری محض‌اند....مردسالاری محض...فرهنگی که به مرد اجازه میده تا جایی که خواسته‌های خودش رو با تمایل هرچه بالاتر براورده کنه و حتی به فکر عواقب حاصل از این خواسته‌ها هم نتونه فکر کنه

دلم برای اون پسر سوخت که می‌باید تاوان اشتباهات محض دو نفر دیگه رو باید می داد....

و موندم که بالاخره کی روز واقعی زن خواهد رسید...روزی که زن جایگاه واقعی خود را داشته باشد...

به امید اون روز هستم...