Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

همذات پنداری با یه ...

دوره پیش دانشگاهی بودیم. یه شعری تو کتاب ادبیاتمون بود از مولوی. یادم نیست کدومشون. این دبیر ادبیات تو تفسیر بیت داشت توضیح می داد که عارفان معتقدند ”انسان که به دنیا می‌آید روزهای اول زندگیش مدام گریه می کنه و از اینکه اون رو از هستی‌اش (یعنی زندگی ماقبلش) جدا کردن ناراحته. کم‌کم به محیط اطرافش و اطرافیانش خو می‌گیره و به نوعی درگیر محیط میشه ولی با این وجود تا مدتها ممکنه شبها به دلیل تاریکی و نبود اون دلبستگی‌هایی که در طی روز داشت گریه می‌کنه و در نهایت هم به اونا دل می‌بنده" مثل همه آدما.

امروز تو اتوبوسی بودم که یه بچه کوچولو از اول تا آخر مسیر رو گریه کرد. گریه‌اش خیلی عمیق بود، از ته ته دل. نمی دونم اونم از اینکه از هستی‌اش جدا شده بود داشت گریه می‌کرد یا....هر چی که بود گریه سوزناکی بود.

احساس می‌کردم حس و حالم به اون بچه نزدیکتره.

نمی دونم آیا زرق و برق این دنیا نتونسته بود منو دلبسته خودش کنه حتی بعد از این همه سال  یا اینکه....؟؟؟

از اینکه تا آخر مسیر داشتم با اون بچه همذات پنداری می کردم برام عجیب بود.

پ.ن. این روزا ناخواسته بیشتر درگیر مسائل کلیشه‌ای میشم و واقعا هم علتش رو نمی دونم.

نظرات 2 + ارسال نظر
antimatter 5 آذر 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://amnesia.blogsky.com

دلم برا نوشته هات تنگ شده بود (و البته برا خودت)
اولین چیزی که یادم افتاد این نوشته ی خودم بود:
هر زمان که کودکی را می بینم در درون احساس هیجان می کنم و به یاد آن چه خودم بودم می افتم، سرشار از عشق و لذت. کودکی که هر کسی را که می بیند می بوسد چون همه خوبند و به او هیچ آسیبی نمی رسانند. این مرا به هراس می اندارد. تحمل این تصور که آن کودک نیز ممکن است مثل من خودویرانگر و متهوع شود آزارم می دهد.

آره، همون کلیشه های همیشگی که گاهی اون قدر تکرار میشن که حالت تهوع به آدم دست میده و گاهی هم آدم رو مشغول می کنن.
تجربه ی این نوع از همذات پنداری رو داشتم
هه!
در آخر هم نمی دونم نظر من چه ربطی داره به موضوع این پست؟
احتمالا هیچ ربطی نداره
خوش باشی

اتفاقا خیلی مرتبط بود در واقع یه جور همنوایی بود
ممنونم

سونیا 8 آذر 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://allalone.blogsky.com

اون شعر را یادمه... کز نیستان تا نرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند...
همیشه به بچه ها حسودیم می شه! همیشه!

آفرین...خودشه.
واقعا هم اون دنیای پاک و بی آلایش حشودی داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد