مهم اینه که ماهی رو بتونی از آب بگیری حالا تازه بودنش یا نبودنش برای مرحله بعد!
.....................................
و سهراب برای امروز:
شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها
سایهای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای،این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من،لیک،غمی غمناک است
مهم همونه که تو نوشتی ونوس جان!
....
هیچ وقت شکارچی خوبی نبودم
می تو
ای بابا
کتکم می زنی و فقط می گی ببخشید
حداقلش یه شامه که حالا چون دسم بهت نمیرسه بهم بدهکار میشی
حالا نمیشه نوشتنت بیاد؟
دیدی که اومد....
شام هم به چشم...هر وقت مقدر شد