چطور میتونم اون کتاب قرمز-ه رو ورق بزنم و یاد خاطراتم با اون کتاب و اون کلاس نیفتم....
چطور میتونم اون زمستون سرد 86 و اون خاطرات داغ رو فراموش کنم.....
چطور میتونم اون کتاب رو باز کنم و کلمه به کلمه یاداشتهایی رو که توش نوشتم دستمو نگیرن و با خودشون نبرن به اون موقع...
چطور میتونم تفکرات ذهنی اون موقعام رو فراموش کنم....آخه مگه میتونم...؟!
اون خاطرات هر چی که بودند....الان میتونم شیرینیشون رو مزه مزه کنم....و یه لبخندی رو گوشه لبم بنشونم....
زمان خیلی زود....خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو بکنیم....خیلی زود....
به این چند سال گذشته که نگاه میکنم انگار زندگی رو میتونم یه جور دیگه باور کنم...جوری که انگار اگه من باشم یا نباشم....فعال باشم یا منفعل...تند برم یا کند....اون برا من صبر نمی کنه....و برای خوش میگذره....
انگار واقعا زندگی مثل نقاشیای که پاک کن نداره....
ای کاش ما ادما زودگذر بودنش رو میفهمیدم....وو میدونم که میفهمیم ولی خیلی زود فراموش هم میکنیم....
.
.
پ.ن. روزا میگذرن و بعضی وقتا آدم دوست داره بگذرن...
پ.ن. شنیدین میگن سنگی که از پشت سر انداخته بشه فقط میخوره به مچ پات...حکایت این روزهای من-ه.
پ.ن. دختره ابله با یه حماقت محض هر چی اعتبار و شخصیت داشیم داده به باد اون وقت .... من موندم این ضربالمثل که: خود کرده را تدبیر نیست.
پ.ن. خدار رو شکر یارگیری بین دو دوست رو هم تونستم مدیریت کنم...به خوبی و با درایت.
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون
سلام ونوس جان///
می دونی این جمله""خودکرده رو تدبیر نیست در پاسخ به چند دوست وبلاگم نویسم گفتم...ولی خوب شما پیش دستی کردید
ونوس جان سوال>> با یادآوری و دیدن اون خاطرات و موقعیت الانتون حسرت قدیم ها رو خوردی یا خوشحال شدی که اون روزا گذشتن؟؟
هیچکدوم...
فقط از یادآوریشون خوشحال شدم....خوشحالم که اون روزا اونجوری گذشت....با تجربهای که از خودشون جاگذاشتن
شما لطف دارین
سلام
در گذر است عمر ما همچو شتابان شرری
تا بجنبی به خودت از پدرت پیرتری
و جالب است انسان هرچه بزرگتر شود سرعت گذر عمر را بیشتر در می یابد
شعرش برام خیلی جالب بود...خیلی
ممنونم