Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

Free Bird

هیچ کس دوست تو نیست همانطور که هیچ‌کس دشمن تو نیست بلکه هر کسی معلم توست

«دلنوازان» و زنی که همچنان منفعل است!

این روزها در کوچه و بازار سخن از سریالی است که در تی وی ج. ا.ا. در حال پخش است که هر چند ممکن است همگان نبینند ولی با گذری از بازارهای عمومی شهر می‌توان آهنگ معروف این سریال را از مغازه‌های فروش سی دی شنید. و اشتیاقی که گوش کردن به آهنگ مربوط به ان در مردم بر‌می‌انگیخت بنده را واداشت تا نظر خود را نسبت به این سریال بنویسم.

هر چند بیشترین نقش‌آفرینی در این سریال را جوانان برعهده داشته و فضای عمومی سریال جوان پسند به نظر می‌آید ولی انچه که برجسته به نظر می‌رسد نگاه سنتی این سریال به نقش زن در خانواده و در اجتماع است. شخصیت های زن در این سریال زنانی امروزی‌اند که حتی در سطح مدیریتی یک آژانس مسافرتی نیز حضور دارند که این مساله باعث مسرت بوده که توانسته گوشه‌ای از واقعیت اجتماعی را به نمایش ‌گذارد ولی آنچه که در این نقش نیز همانند سایر نقش‌ها قابل تامل به نظر می‌رسد سرگردانی او در انجام وظائف خود و در نهایت کمک گرفتن از جنس مخالف برای حل مشکلات مربوط به کارش است.

این گونه انفعال و سرگردانی در تصمیم‌گیری فردی را در شخصیت دیگر داستان یعنی رعنا(مادر) نیز می‌توان مشاهده نمود. این مادر در حفظ و محاسبه دارائی‌های همسر خود در غیاب او عاجز بوده و برای گذران زندگی مجبور شده تا تمامی مشکلات خود را به فرد دیگر سپرده و در نهایت نتواند پاسخگوی سوالات پسر خود در این داستان باشد و در واقع او نیز از نوع دیگری از سرگردانی و انفعال رنج می‌برد.

شخصیت زن دیگر این داستان دختری است به نام مهتاب که سالها خود را  در رویای وصال پسری معطل نموده که با ازدواج آن پسر با دختر دیگری که می پسندد این عشق خاتمه یافته و او به نوعی قربانی تصمیم دیگری می‌گردد. دختری که خود پزشک بوده و جایگاه اجتماعی خوبی دارد ولی در تصمیم‌گیری جبر اجتماعی همراه با نوعی سرگردانی را می‌پذیرد. چرا که از ازدواجی خواسته جا می‌ماند و ضمن پذیرای نگاه سنگین اطرافیان بناچار تنهایی را می‌پذیرد.

.

یقینا در اینجا منظور بحث کارشناسی در مورد شخصیت‌پردازی‌های سریال نیست چرا که بنده کارشناس این حوزه نیستم. طبعا سازندگان چنین سریالی با واقعیات جامعه اقدام به گسترش چنین فرهنگی نموده‌اند ولی مگر نه اینکه رسانه عمومی به عنوان تنها رسانه تصویری در کشور رسالت فرهنگ سازی در عرصه عمومی را برعهده دارد. ولی آنچه که به ذهن می‌آید نوعی القای  فرهنگی در زمینه نقش‌آفرینی زن در خانواده و جامعه است که برجسته به نظر می‌رسد. زن در این سریال همانند موارد سالهای پیشین، منفعل و اولویت دوم معرفی می‌شود که تحت‌شعاع تصمیمات دیگران که مردان باشند عمل می نماید. که این مساله با وجود ورود زنان نسل جوان به مشاغل عالی‌تر و مستقل بودن آنان از مردان معمای جدیدی را مطرح می کند.

.

آیا با وجود ورود زنان تحصیلکرده و مستقل در عرصه اجتماعی، آنان همچنان وابسته عمل نموده و توانایی تصمیم گیری مستقل را ندارند؟ و خود را همچنان نیازمند جنس مخالف برای گذران امور و تصمیم‌گیری‌های بزرگ، می دانند؟

.

آنچه که قابل تامل به نظر می‌اید این است که زنان در یک جامعه جهان سوم چون ایران، با وجود تمایل شدید به عناصر فرهنگ مدرن هنوز نتوانسته‌اند خود را از قیود سنتی و مذهبی جامعه برهانند. قیودی چون برتر بودن جنس مذکر، دارا بودن نقش حامی برای این جنس و وابسته بودن به آنان.... هر چند در حالت کلی مساله سنت و ورود مدرنتیه به جامعه در مورد تمامی جوامع جهان سوم صادق است ولی  باید اذعان نمود که ما در بهره‌برداری از ظواهر مدرنیته بسی موفق بودیم و از تکنولوژی گرفته تا تحصیلات دانشگاهی و امثال آن را به خوبی توانسته‌ایم از غرب فراگیریم ولی آنچه که نتوانسته‌ایم اخذ کنیم فرهنگ مدرنتیه است که متاسفانه در بسیاری از موارد برخلاف سنت‌ها و مذهب ما بوده که ما را در دو راهی سرنوشت‌سازی نگه ‌داشته است. این مورد است که زن را با وجود استقلال مالی و درک و شعور کافی همچنان سرگردان نگه می‌دارد. هر چند نمی‌توان پذیرفت که این مساله در تمامی اقشار جامعه صحت داشته باشد و بدین منظور است که از سیاست‌گذاری رسانه عمومی انتظار می‌رود که برای فرهنگ‌سازی در جهت پیشرفت و اعتلای هر چه بیشتر زنان در جامعه متناسب با موقعیت آنان، گام بردارد نه برای باقی گذاشتن آنان در دهه گذشته.

.

.

پ.ن. واضح است که انچه در اینجا ذکر می‌شود فقط نظر شخصی بنده است.

How can they do that?

آخه من به تو چی بگم؟

حالا می‌فهمم چرا این چندوقته هر وقت منو می دیدی اخمات می‌رفت تو هم!

حالا می‌فهمم چرا بعد اون قضیه دیگه هیچ صمیمیتی بین ما نیست!

حالا می‌فهمم چرا تو اینقدر تلخ شدی!

حالا می‌فهمم چرا اینقدر نیش و کنایه می‌زنی!

.

خوب بهم حق بده که اون اوائل نتونستم درکت کنم...آخه من که نمی‌دونستم اینجوری-ه...

تو مقصر نیستی... همونطور که منم مقصر نیستم، انگار اونچه که خیلیا بهش میگن تقدیر، خواسته که ما دیگه با هم دوست نباشیم؛ نه اشتباه نکن من نمی‌خوام دشمن تو باشم (همونطور که می‌دونم تو هم نمی‌خوای)

من فقط نمی‌خوام وجود و حضور من به احساسات تو آسیب برسونه!

من نمی‌خوام هر لحظه‌ای که منو می‌بینی یاد گذشته بیفتی و اوقاتت تلخ شه!

من علت تصمیمت رو نمی‌دونم و اصلا هم نمی خوام بدونم!

فقط برات آرزوی خوشبختی میکنم...

تو این دنیای غریب هر اتفاق غیرمنتظره‌ای ممکن بیافته و دو تا دوستی رو که اونقدر با هم صمیمی بودن که فکر میکردن دوای درد همدیگه هستن، از هم دیگه جدا کنه!

برات آرزوی خوشبختی میکنم...

.

من حتی نمی‌خوام عروسیت بیام چون اینجوری میدونم تو کمتر اعصابت خرد میشه و بیشتر احساس خوشبختی کنی!

برات از صمیم قلب آرزوی خوشبختی میکنم...

.

.

سعی می‌کنم کمتر باهات تماس داشته باشم چون می‌دونم اینجوری بیشتر دوست داری...

.

.

فقط یه مساله برام وجود داره و اون اینکه: چطور این جماعت مردان می‌تونن دو نفر رو پشت‌سر هم دوست داشته باشن؟؟؟؟ ..... حالا اگه به اولی پیشنهاد دادن و نشد سریعا می‌رن سراغ دومی..... آخه من موندم چطوری با احساساتشون کنار میان؟؟؟؟؟...

.

شاید خیلی عجیب نباشه ولی همین مساله نه چندان عجیب، روابط من و تو رو به چنان پیچیدگی دچار کرد که در نهایت من مجبور شدم برای آرامش و خوشبختی تو (یکی از بهترین دوستام) رابطه‌ام رو باهات قطع کنم... 

.

برات آرزوی خوشبختی میکنم...

when does it rain?

و من همچنان امیدوارم.... 

به بزرگی و بزرگواریُ 

 نه یک انسان که یک فراانسان 

دلم باران می‌خواهد 

.  

باران 

باران 

پ.ن. این روزا حوصله هیچ کاری ندارم جز اینکه بخوام روزم شب بشه و شبم روز.... همین!